Home
Contact
Feed

اليزه
انديشه
پندار
مطرود
نقطه ته خط
ميرزا پيكوفسكي
نگاه نو
خوابگرد
اورانيا
خيال
نيستان
ساقي
عقاب
روياي گمشده...
جمله ها و نكته ها
آغاز يك پايان
ترنم يك رويا...
ديباچه
ملكوت
تحريريه خاموش
عصر ايران
تابناك
فارس
ارم

  • دسامبر 2010
  • اکتبر 2010
  • اوت 2010
  • ژوئیهٔ 2010
  • دسامبر 2008
  • اکتبر 2008
  • سپتامبر 2008
  • اوت 2008
  • ژوئیهٔ 2008
  • ژوئن 2008
  • مهٔ 2008
  • آوریل 2008


 


 

  ۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه  
بسيارند انسانهايي كه كلامشان به سان غرش درياست؛
اما زندگي سطحي و راكدي دارند،
كه به مردابي گنديده مي‌ماند.
بسيارند كساني كه سرخود را فراتر از ستيغ كوه‌ها نگه مي‌دارند؛
اما روحشان ساكت و خاموش در ظلمت غارهاي درونشان باقي مي‌ماند...


«جبران خليل جبران»
  ۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه  
مردم اين شهر
فقط تظاهر به فرزانگي و دانش مي‌كنند؛
اما تصوراتشان براي هميشه كاذب باقي خواهد ‌ماند...
چرا كه آنها فقط متقلبيني ماهر هستند!...
  ۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه  
اگر زمستان بگويد:
بهار در قلب من است؛
چه كسي حرف زمستان را باور خواهد كرد؟...
  ۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه  
لحظه هايي هستند توي زندگي كه مجبور مي‌شيم همه تلاش خودمون رو بكار بگيريم تا به آگاهي و دانشي برسيم؛ اما بعد از اون تازه در ابتداي جايي قرار مي‌گيريم كه بايد بتونيم اون موضوع رو درك كنيم...
  ۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه  









  ۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه  
جوياي راه خويش باش از اين سان كه منم
در تكاپوي انسان شدن...
در ميان راه ديدار مي‌كنيم، حقيقت را
آزادي را
خود را...
در ميان راه مي‌بالد و به بار مي‌نشيند
دوستي‌اي كه توانمان مي دهد
تا براي ديگران مأمني باشيم و ياوري
اين است راه ما
تو و من...

«شاملو»
  ۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه  
بعضي از آموزه ها بر اين نكته تاكيد دارند كه خود ما و اعمال ما هستند كه خوشي ها و غم هاي ما را بوجود مي آورند.
اما هميشه اينطور نيست...
گاهي اوقات دقيقاً‌ بر خلاف ميل و انتظار ما، دستي هست كه همه روند زندگي ما رو دگرگون مي كنه...
  ۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه  
ميان اخم ببر
و لبخند گرگ
گله نابود مي شود؛
فرمانروا، خود را حاكم قانون مي داند
و كشيش خود را نماينده خدا مي پندارد،
و بين اين دو،
انسانها فنا شده
و روحشان رو به نابودي مي رود...


«جبران خليل جبران»
موزيك 1 MB 2.8

موزيك 2 MB 3.2

موزيك 3 MB 5.0
  ۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه  
بعضي وقت‌ها بايد براي آسايش و آرامش ديگران، اشتباهات اونها رو به گردن گرفت...
حتي اگه ما اونها رو مرتكب نشده باشيم.
نمي دونم درسته يا نه؟...
ولي آگاهي از اين اتفاق خيلي ارزشمنده...
  ۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه  
نمي دونم چرا همچنان عادت داريم بعضي شخصيت ها رو دزد و فاسد و بي عدالت خطاب كنيم.
واقعيت اينه كه اينها اصلاً احساس بدي ندارن! از اينكه ما بگيم آهاي فلاني، تو يه دروغگويي...
فكر مي كنيد اين شخص احتمالاً شب خوابش نمي بره؟!... يا عذاب وجدان مي گيره؟!...
من كه فكر نمي كنم...
  ۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه  
معمولاً همه جا مي خونيم كه خشم و نفرت، انسان رو از تفكر سالم و منطقي دور نگه مي داره...
ولي گاهي اوقات خشم باعث مي شه كه تصميمات خيلي خوب و لازم رو بگيريم!...
كاري كه در نهايت آرامش و آسايش انجام نمي ديم رو در لحظات آتشين انجامش مي ديم...
  ۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه  


توي زندگي براي شناختن اطرافيان به تفكر و انديشه او، نگاهي كه به زندگي داره، نحوه زندگي كردنش، علايق و خواسته ها و... توجه مي كنيم و بر اساس نتيجه گيري‌ها، درباره او قضاوت مي كنيم.

ولي تا به حال پيش اومده براي شناختن خودمون هم، همين روش رو اعمال كنيم؟...

گاهي اوقات به اين نتيجه مي رسم كه چقدر دير خودم رو شناختم... ولي بعد از مدتي متوجه مي شم كه همون موقع هم خودم رو درست نشناخته‌ام!... و البته اين نتيجه گيري همچنان ادامه داره!...
  ۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه  
چه هنگام می زیستم
کدام مجموعه پیوسته روزها و شبان را من
اگر این آفتاب همان مشعل کال است
بی شبنم و بی شفق
که نخستین سحرگاه جهان را آزموده است
چه هنگام می زیستم
کدام بالیدن و کاستن را من
که آسمان خودم چتر سرم نیست
آسمانی از فیروزه نیشابور
با رگه های سبز شاخساران
همچون فریاد واژگون جنگلی در دریاچه ای
آزاد و رها
همچون آینه ای که تکثیرت می کند
بگذار آفتاب من پیراهنم باشد
و آسمان من آن کهنه کرباس بی رنگ
بگذار بر زمین خود بایستم
بر خاکی از براده الماس و رعشه درد
بگذار سرزمینم را زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم
رپ رپه طبل های خون را در چیتگر
و نعره ببر های عاشق را در دیلمان
وگرنه چه هنگام می زیسته ام
کدام مجموعه پیوسته روزها وشبان را من...
«احمد شاملو»