يه زماني آدم حس مي كنه لازمه كه از دور به خودش و زندگي و يا گذشته نگاهي بياندازه. بايد ببينه در كجا قرار گرفته. مشكلات زندگي اين فكر رو براي او بوجود ميآره كه زندگي دورهي تلخ و بي معنيست.
از خودش ميپرسه چرا زندگي طبق خواسته او پيش نميره؟... مشكل از كجاست؟... بعضي وقتها براي كنار زدن موانع زندگي سخت تلاش ميكنه، غافل از اينكه اين درها از درون باز ميشوند...
بعد از چند دقيقه!!! (آره فقط چند دقيقه) فكر كردن، چون به نتيجه اي نميرسه، ميگه: خب، حالا درست مي شه... آينده رو چه ديديد؟!! هميشه فكر مي كنه آيندهاي متفاوت و ايدهآل در انتظارشه...
نميدونم الان كه به خودم نگاه مي كنم ميبينم اين همون آيندهايست كه چند سال پيش منتظرش بودم... كمي متفاوت با خواستهها و انتظارها؛ ولي كاملاً قابل قبول...
بعد از اينهمه دست و پا زدن... زندگي روند خودش رو ادامه خواهد داد ولي چيزي كه لازم است رو خواهي فهميد؛ بايد كار خودت رو بي عيب و نقص انجام دهي... و نتيجه رو به دست «او» بسپاري. اين تنها راه آرامش يافتن است...
* فردا صبح بايد خودم رو به مركز نظام وظيفه معرفي كنم.
** طبيعتاً چند وقتي اينجا به روز نخواهد شد.
*** يه خداحافظي كوچيك براي اين غيبت صغري ما.