بالاخره دوره آموزشي سربازي هم به پايان رسيد. اين همون غيبت صغري بود. شرمنده. نميشد كاري كرد.
از امروز كه من سوگند خوردم از اين مرز و بوم دفاع كنم!!!؟؟؟ تا نميدونم كي؟؟؟ نمي تونم اينجا زياد بيام، ولي خبر خوشحال كننده، كم شدن2ماه از سربازي بود كه لذت فراواني رو براي ما به همراه داشت. تا ببينيم بعداً چي ميشه...
از امروز كه من سوگند خوردم از اين مرز و بوم دفاع كنم!!!؟؟؟ تا نميدونم كي؟؟؟ نمي تونم اينجا زياد بيام، ولي خبر خوشحال كننده، كم شدن2ماه از سربازي بود كه لذت فراواني رو براي ما به همراه داشت. تا ببينيم بعداً چي ميشه...
نمي دونم چرا توي اين پادگانهاي ارتش امكانات بيشتري براي سربازهاي بدبخت اسلام فراهم نميكنن. مگه سرباز حق نداره از اينترنت استفاده كنه؟؟؟!!!
ولي گذشت. خوب و بد، سخت و راحت، همش گذشت.
اتفاقهايي افتاد كه هيچوقت تصورش رو هم نداشتم.
تجربه هايي كه بعضاً ارزشمند بودند. با افرادي برخورد داشتم كه گاهي متاسف و گاهي اميدوار مي شدم.
حداقل اينكه ديگه اينقدر انتظارهاي عجيب و غريب از زندگي ندارم.
با نزاكت و با وقار با زندگي روبرو شدن؛ شايد اولين قدم براي صبور بودن و توكل به او باشه... تا به حال سعي مي كردم باشم، ولي اين مدت واقعاً بودم.
بايد به هدايايي فكر مي كردم كه زندگي به ما ميده... كه باعث مي شه اين زندگي ارزش زندگي كردن رو داشته باشه.
به هر حال دلتنگيها و خاطرههاي زيادي باقي موند.
يگان تكاوري 712
نيروي زميني ارتش
مهرماه 1387